سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رضا شاعری

این وبلاگ رو بعد از وبلاگی که برای برادرم راه اندازی کرده بودم برای برخی سیاهه های خودم البته انگار فقط همون چلچراغ شهادت بازدیدش خوبه
صفحه خانگی پارسی یار درباره

برای تولد بیست و هفت سالگی ام...

سلام

امروز از تولدم  درست یبیست و هفت  سال گذشته
حالا به نظر من هر آنچه می‌بایست بلد باشم ، یاد گرفته‌ام  …

اما یاد کودکی‏‏ هایم افتادم و یادگیری های اندک اندکم

اندکی راه رفتن را در یک سالگی یاد گرفتم
آنقدر که هر از گاهی به زمین بخورم
شاید اینطور زمین خوردن و زمین خورده‌ها را فراموش نکنم

                             رضا شاعری


اندکی حرف زدن را در یک سالگی
آنقدر که فقط کمی بتوانم از شدت گرسنگی  و خواب‌آلودگی غر بزنم
شاید اینطور مدام چشمانم محتاج اشک شوند و گریه را فراموش نکنم

اندکی غذا خوردن را در یک سالگی آموختم
آنقدر که فقط کار شست وشو را برای پدر و مادرم سخت کردم
شاید اینطور برای سیر شدن مستغنی از شیر مادر نشوم و مادرم را فراموش نکنم

و بسیار اندکی‌های دیگر که واقعیتش دوست داشتم همیشه اندک بمانند
دوست داشتم و می‏ترسیدم از اندک نماندن آن‏ها و اینکه  از افزون شدن آن‌ها سودی نبرم
نگران این بودم که روزی برای بیش از ‌این آموخته‌ها خوشحال نباشم
نگران بودم
چقدر دوست داشتم یک ساله بمانم

 

اما میدانستم!


با همه‌ی این‌ها خوب می‌دانستم که یک سالگی خانه‌ی نهایی‏ام  نیست
کودکی ، نوجوانی ، جوانی ، میان‌سالی و حتی پیری‌...
اصلا دنیا همه‌اش راه است
  بیست و هفت سالگی ‏ام 
نه به قدر یک خانه‌ی ابدی
که به قدر یک چادر مسافرتی
به قدر یک توقف کوتاه در راهی پر ابتلا و انشاءالله بی بلا
مبارک شد به پایان یافتن کتاب زندگی نامه داستانی  برادرم


 انشالله که  خدمتی به برادرم و همه عزیزانی که نامش در این کتاب آمده کرده باشم...

امیدوارم برای رسیدن به خانه‌ی ابدی‌ام توشه‌ی کافی بردارم

امیدوارم که مثل برادرم که در همین روز متولد شد توفیق شهادت داشته باشم.

امیدوارم که بتوانم خوب زندگی کنم...

امیدوارم....

 

 

برای ایمانم دعا کنید..

پانوشت: دیروز تولد جواد داداش هم بود..